ساعی محمد حسین
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ساعی محمد حسین
نوشته شده در جمعه 25 مرداد 1392
بازدید : 1135
نویسنده : بيك بابا

محمد حسین عمو  یک شیرینی قلمی یا شیرنی شمشیری بده یک پنجاه دیناری روی ترازو می انداختم و با تصور اینکه بهترین خرید را کرده ام در کوچه مشغول لیسیدن آن می شدم بعضی از روزها نیز یک شیشه یک لیتری سبز رنگ می بردم و به مبلغ یک ریال (یک لیتر) نفت می خریدم .میدانی این اختلاف مزه و بو از کجا بود . حاج محمد حسین ساعی که صاحب مغازه در همسایگی بود ماهی یک بشگه نفت خریداری می کرد و توسط یک درشکه اسبی از شبستر می آورد و در جلو مغازه میگذاشت و آن را با ظرف های اندازه گیری یک لیتری می فروخت وقتی بشکه بر اثر افتادن از درشکه سوراخ می شد با استفاده از خرما سوراخ های آن را می گرفت ،همه چیز در مغازه داشت از جان آدمیزاد تا شیر مرغ ، به بچه ها سیگار و توتون نمی فروخت . سیکار آن روزگار یکی فتیله پیج ها بودند و توتون و کاغذ آنها جداگانه فروخته می شد و سیگار مدرنی آمده بود به نام اشنوویژه و بعدها سیگار هما چهل تایی و سیگار زر، خرما و کشمش و انواع مایحتاج پخت و پز در آن مغازه یافت می شددر زمستان ها دوتا کرسی داشتند یکی برای خانه و یکی برای مغازه و به نحوی کرسی مغازه تنظیم شده بود که امکان استفاده مشتری را کاملا از بین برده بودو فقط یک طرف آن قابل استفاده برای خودش بود،به کشاورزی هم می پرداخت و در ساعاتی که دانش آموزان تردد داشتند مغازه را صبح باز می کرد و بعدمغازه را بسته و به امورات می رسید. در صورت ضرورت همسرش جنسی را وزن می کرد و تحویل می داد و می گفت وقتی خودش آمد حساب کن،سکوی جلو مغازه محل تجمع عصر گاهی پیرمردان محل بود و صحبت های مختلف وبعضا نیز کودکان در جلو مغازه بازی های محلی ( قندوم قندوم ، گیزلن قاچ، بش داش ،جولیا آدی ، پیل دسته ،آشیق اوینما ،تک قیشلی) را انجام میدادند و اگر دعوایی پیش می آمد بزرگان بچه ها را راهنمایی می کردند. جالب روزی بود که بعضی از این بازی ها روی سکو ی مغازه هنگام نبود صاحب مغازه اتفاق می افتاد و منجر به کنده شدن سکو می شد حاجی می آمد و بازجویی را شروع می کرد که چه کسانی اینجا را کنده اند؟ دیگر چیزی برایشان نخواهم فروخت ،مجبورم بیایم در خانه شان و به پدر و مادرشان سفارش کنم ، بروید جلو خانه خودتان بازی کنید.

.حساب دفتری حاجی به نحوی بود که همه کس حتی دانش آموزان قادر به خواندن آن نبودند چون با استفاده ازحروف بازاری قدیم برای نوشتن استفاده می کرد ولی از نظر حساب و کتاب آدم حسابگر و سالمی بود.خواندن داستان و قصه در شب نشینی ها را من در منزل آنها دیدم و تعریف خاطرات مسافرتی نیز بعد ها به داستان ها و قصه ها اضافه شده بود .

 درخت انجیری هم در حیاط خانه داشتند که مردم از شیره برگ آن برای درمان بعضی از بیماری های پوستی استفا ده می کردند، زیبا ترین خاطرات مربوط به ایام عاشورا بود که صبح زود می رفتیم خانه آنها تا به لباس پوشیدن شمر تماشا کنیم ( البسه و تجهیزات شمر در منزل آنها نگهداری می شد)و همزمان شربت تخم ریحانی بخوریم و لی گریه زنان در محوطه حیاط ، حتی خود کسی را که به عنوان شمر لباس می پوشید( خدا بیامرز تقی عمو اوغلی) را هم به گریه وا می داشت وقتی با سلام و صلوات و ناله های جانسوز شمر از خانه خارج می شد به سمت گورستان روستا می رفت تا سرپرستی اسراء را که بیشتر زنان و کودکان بودند وچادر و مقنعه مشکی سر کرده و تخته سه گوشی را به عنوان غل و زنجیر به گردن آویزان کرده بودند به عهده بگیرد مدتی نیز آقا ی رضا کرم زاده این مسئولیت را عهده بود. همگی با عاشوراییان محشور باشند.




:: برچسب‌ها: تبریز , شبستر , دیزج خلیل , روستا , علیا , بابا , مدرسه ,



مطالب مرتبط با این پست
.